♛سوته دلان♛

سوته دلان

 
 

ماجرای چت کردن عسل و کاظم!!!(+عکس)
ارسال شده در دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:چت" چت روم " ماجرا" ماجرا های" مارجرای چت کردن" یاهو" گوگل"کاظم" عسل" دوست یابی", - 18:52



.
.
.
روزی دیگر:
.
.

.

تماس با ما
« ارسال برای دوستان »
نام شما :
ایمیل شما :
نام دوست شما:
ایمیل دوست شما:

Powered by ParsTools
اسکین98

نويسنده ⓿⏝⓿...☽♛ح ـــــ‌‌ ام ـــــــ د♛☾...⎝⓿⏝⓿⎠

 


انجمن سوته دلان تاسیس شد...
ارسال شده در شنبه 28 مرداد 1386برچسب:انجمن سوته دلان,سوته دلان ,انجمن,, - 11:29

                             

تماس با ما
« ارسال برای دوستان »
نام شما :
ایمیل شما :
نام دوست شما:
ایمیل دوست شما:

Powered by ParsTools
اسکین98

نويسنده ⓿⏝⓿...☽♛ح ـــــ‌‌ ام ـــــــ د♛☾...⎝⓿⏝⓿⎠

 


نظرت چیه؟
ارسال شده در چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:لینک 20,تبادل بنر,تبادل لینک,عکس,تصاویر,وبلاگ,کل کل,شعر,مطلب,عاشقانه,رمانتیک,لوگو,ارم,, - 1:27

تماس با ما
« ارسال برای دوستان »
نام شما :
ایمیل شما :
نام دوست شما:
ایمیل دوست شما:

Powered by ParsTools
اسکین98

نويسنده ⓿⏝⓿...☽♛ح ـــــ‌‌ ام ـــــــ د♛☾...⎝⓿⏝⓿⎠

 


خنده دار
ارسال شده در دو شنبه 27 تير 1391برچسب:تصاویر, تصاویر بسیاز زیبا, عکس, عکسهای عاشقانه, عاشقانه, رمانتیک, ازدواج,بهترین عکس ها,دختران امو, - 1:16

                                        

 

 

    

     

 

 

 

 

 

تماس با ما
« ارسال برای دوستان »
نام شما :
ایمیل شما :
نام دوست شما:
ایمیل دوست شما:

Powered by ParsTools
اسکین98

ادامه مطلب

نويسنده ⓿⏝⓿...☽♛ح ـــــ‌‌ ام ـــــــ د♛☾...⎝⓿⏝⓿⎠

 


اعتراف صمیمانه سوتی ها!
ارسال شده در سه شنبه 13 تير 1391برچسب:تصاویر, تصاویر بسیاز زیبا, عکس, عکسهای عاشقانه, عاشقانه, رمانتیک, ازدواج,بهترین عکس ها,دختران امو, - 1:44

 


*اعتراف می کنم هر وقت از پله های خونه مون می خوام برم بالا (10 تا پله داره تا طبقه بالایی) همیشه باید پای راستم رو بذارم رو پله اول و تو ذهنم یکی یکی پله هارو می شمرم. قسمت جالبش اینه که از عدد 41 شروع می کنم که پله آخری بشه پنجاهمی. خیلی احمقانه بود خودم می دونم...

*اعتراف می کنم یه بار وقتی سال اول راهنمایی بودم دندونم خیلی درد می کرد. 1 هفته ای بود باهاش ور می رفتم. داخلش خالی خالی شده بود. به ذهنم رسید با چسب دوقلو پرش کنم. این کار رو هم کردم. 1 هفته ای دردش کم شده بود اما هرچی می خوردم مزه چسب دوقلو می داد!!!!

*اعتراف می کنم که وقتی پنجم دبستان بودم برای خودم کارت مامور بهداشت درست می کردم و به بچه های کوچک تر نشون می دادم. می گفتم خوراکی چی می خورید؟ بعد که نشون می دادن می گفتم الان اسم تون رو به ناظم می دم بعد هم خوراکی هاشون رو می گرفتم می رفتم با دوستام می خوردیم.

*اعتراف می کنم سوم راهنمایی بودم و امتحان زبان انگلیسی رو 4 شدم. باید بابام برگه امتحانی رو می دید و امضا می کرد. من هم اومدم درستش کنم اما ریاضیم بد بود بجای اینکه یک رو بزارم پشت چهار، گذاشته بودم جلو. شده بود چهل و یک... بچه درس خونی بودم ها...

*اعتراف می کنم با یکی از دوستانم که فقط اسمش رو می دونستم و فامیلش رو نمی دونستم، برای مدت 6 ماه رفت و آمد و تماس و بیرون رفتن داشتم. هیچ وقت روم نمی شد فامیلش رو بپرسم چون فکر می کرد من می دونم! تا اینکه بالاخره یکی از دوستانش اون رو با فامیلش صدا کرد. انگار همه دنیارو بهم داده باشن!

*اعتراف می کنم یه بار تو استخر یکی از همسایه هامون رو دیدم / وقتی داشتیم لباس می پوشیدیم دیدم یه چیزی به پاش چسبیده. بهش گفتم آقای فلانی یه چیزی به بدنت چسبیده. می خواستم از پاش برش دارم دیدم پاک نمی شه. بنده خدا که اصرار من رو دید گفت نمی خواد اون خاله... فکر کن که من یه ربع به زگیلش آویزون بودم و فکر می کردم آشغال به پاش چسبیده...

*اعتراف می کنم یه بار به جای وانیل، بکین پودر ریختم توی قندون و یه هفته بعد یادم افتاد که اونی که میریزن روی قند وانیله!

*اعتراف می کنم بچه که بودم تابستون ها تو اوج گرما با ذره بین رو پشت بوم مورچه ها رو آتیش می زدم.

*اعتراف می کنم تو سن نوجوانی (10 سال پیش) وقتی از گیر دادن های مامان بابام خسته می شدم تصمیم می گرفتم خودکشی کنم. بعد می نشستم اینقدر قیافه همه فک و فامیل رو در حال گریه تصور می کردم تا قوتی که دلم خیلی می سوخت و پشیمون می شدم و اینچنین شد که زنده موندم...

*اعتراف می کنم چند سال پیش با پسرعموم قرار گذاشتیم بریم یه جایی. تو مترو که بودم پسر عموم بهم زنگ زد یه خورده که باهام صحبت کرد بهش گفتم صدات خوب نمیاد. این رو که گفتم یهو صدا خیلی عالی شد. حالا نگو پسرعموم تو فاصله یکی دو متریم وایساده. همه مسافرا هم دارن به من نگاه می کنن و زیر لب می خندن! بعدا که پسرعموم ماجرا را برایم تعریف کرد تا دو روز افسرده بودم از این سوتی تاریخی!

تماس با ما
« ارسال برای دوستان »
نام شما :
ایمیل شما :
نام دوست شما:
ایمیل دوست شما:

Powered by ParsTools
اسکین98

نويسنده ⓿⏝⓿...☽♛ح ـــــ‌‌ ام ـــــــ د♛☾...⎝⓿⏝⓿⎠

 


خنده بازار
ارسال شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, - 2:22

دست دوستم يه گوشي ايفون ديدم حسوديم شد

اومدم خونه به مامانم ميگم من يه اپل ميخوام!

يه لبخند مرموز زد!

شب كه بابام اومد دستش يه پلاستيك سيبه

مامانم ميگه تو فك كردي من وبابات انگليسي بلد نيستيم!

.....................................................................................................

یکی از معضلات ذهنی من اینه که:

وقتی از کسی میپرسم : چای میخوری؟

میگه : خیلی ممنون

آخه لامصــب چرا تشکر میکنی؟

بالاخره بیارم با نیارم!!!

................................................................

 

ه بابام میگم بابا تحریم ها شدید تر بشه یعنی آینده من چی میشه؟

بابام یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت:

تا حالا که خوردی و خوابیدی از این به بعدم همین کار رو بکن !!!!!

...........................

یکی از ظُلمایی که تو بچگی به ما میشد وباعث میشد گریه کنیم

این بود که تولدمون بعضیا کادو پارچ و لیوان میاوردن!!
...............

گوجه ش مال ورامینه،

خیارش مال مازندران،

پیازش مال دماوند!

اونوقت اینا رو که خورد میکنی، میریزی تو کاسه

میشه : سالاد شیرازی ..!!!!

..................................................................

قط تو ایرانه که کارت شارژی رو که مغازه دار 4700 میخره ،
ما 5500 میخریم ولی 4900 شارژ میکنه
و بهش میگن 5000 تومنی !!

.............................................................

زنگ زدم میگم :بابا بیا منو گرفتن... ـ
میگه خاک تو سرت گشت ارشاد ؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ مرکز نخبگان ایران
 ....................................................

ﻳﺎﺭﻭ ﻧﻪ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﻧﺪﻩ ، ﻧﻪ ﺷﻐﻠﻲ ﺩﺍﺭﻩ ، ﻧﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﻲ..ﺧﻼﺻﻪ ﻫﻴﭽﻲ
ﻧﺪﺍﺭﻩ ، ﺍﺯﺵ ﻣﻴﭙﺮﺳﻲ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩﻱ؟ﺑﺎ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻣﻴﮕﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﻡ
ﺑﻪ ﺗﻠﻪ ﻧﺪﺍﺩﻡ! ﻻﻣﺼﺐ ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﺗﻠﻪ ﺍﻱ!!

......
دقت کردین قبلاً هر چی موبایل کوچکتر بود با کلاس تر بود،الان هر چی بزرگتر باشه!!!
.........
غضنفر چند متر دورتر از قبری گریه میکرد، ازش پرسیدند چرا نزدیکتر نمیری؟ گفت: مرحوم از فامیلای دورمون بود
.........
بعد از اینکه دو ساعت تو صف عابر بانک واستادم تا پول بگیرم یارو برگشته می گه:آقا ببخشید سالمه؟ میگم پ ن پ مریضه اینم صف عیادت کننده هاس
.......
ایستک خریدم ، در باز کن رو دادم به دوستم
میگه : با این بازش کنم ؟!!!
میگم پ نه پ !!! روش راست کلیک کن!
اوپن ویت رو بزن ! با اینترنت اکسپلور بازش کن !!
..........
عموم کارمند بانک صادراته اونوقت اسم بچش رو گذاشته سپهر....
فک و فامیله داریم؟؟؟
........
مامان بزرگم گفت واسه منم فیسبوک بساز ببينم چيه اين فیسبوک كه تو رو از كارو زندگی انداخته هیچی دیگه از ساعت 6:30 شروع كرديم، هنوز نتونستم بهش بگم موس چيه ...!
.........
به مامانم میگم تو غذاها از "سیر" هم استفاده کن خیلی فایده داره میکروبها رو می کشه.میگه نه ریسکه میگم چرا میگه اخه میکروب کشه ممکنه تو و داداشت هم بمیرین!!
یعنی من و داداشم میکروبیم!!
مامان دلسوزه من دارم؟؟؟

..............................

تست کنکور ادبیات 91:
در مصراع (نترس از عاشق شدن بیا اون با من).....ضیر اون به کدام گزینه اشاره دارد؟
1-پلیس 110
2-داداش دختره
3-قرص ضد بارداری
4-همه ی موارد

.................................

 

تماس با ما
« ارسال برای دوستان »
نام شما :
ایمیل شما :
نام دوست شما:
ایمیل دوست شما:

Powered by ParsTools
اسکین98

نويسنده ⓿⏝⓿...☽♛ح ـــــ‌‌ ام ـــــــ د♛☾...⎝⓿⏝⓿⎠

 



صفحه قبل 1 صفحه بعد